مقالات

شب دوم، فیش محرم 1395/ریشه‌ها و زمینه‌های انقلاب حسینی (ع)

 ۱۳۹۵/۰۷/۰۴

بسم الله الرحمن الرحیم

شب دوم محرم

ایجاد انگیزه[1]

نَصر بن اَبی نِیْزَر، یکی از یاران فداکار اباعبدالله الحسین(ع) است. برای این او را بهتر بشناسیم، باید مقداری به گذشته برگردیم. ابی نیزر فرزند نجاشی پادشاه حبشه است که مهاجران اسلام را پذیرفت. زمانی که نجاشی آیات قرآن را از زبان مسلمانان مهاجر شنید، به حقانیت قرآن و مسلمانان پی برد و در برابر نمایندگان رسمی قریش، از مسلمانان دفاع کرد.

نجاشی فرزندش «ابونیزر» را به خدمت پیامبر (ص) فرستاد تا با اسلام آشنا شود. ابونیزر بعد از مدتی به اسلام رغبت نشان داد و مسلمان شد و پس از آن تحت تربیت و توجه پیامبر اسلام (ص) قرار گرفت. می‌گویند: پس از مرگ نجاشی، مردم حبشه به مدینه آمدند تا تنها بازمانده او (ابی نیزر) را برای نصب پادشاهی به حبشه ببرند، ولی او گفت: یک ساعت در خدمت رسول الله بودن برایم از یک عمر پادشاهی شما و حبشه برتر است.

بعد از رحلت پیامبر (ص)، ابونیزر افتخار یافت تا در خدمت امیرالمؤمنین علی (ع) بماند. ابونیزر می‌گوید روزی در منطقه «بُغَیبِغَه» (منطقه‌ای که پشت بقیع فعلی می‌باشد)، مشغول کشاورزی بودم، در آن حال کسی از دور به سویم آمد. نزدیک که شد دیدم مولا امیرالمؤمنین است. آن حضرت فرمود: ابونیزر خیلی گرسنه‌ام. آیا غذایی داری؟ من به شدت شرمنده شدم. زیرا چیزی برای پذیرایی از ایشان نداشتم. تنها خوراکی من مقداری کدو بود که در پیه شتر پخته بودم و قسمتی از آن را استفاده کرده و مقدار کمی از آن باقی مانده بود که می‌خواستم آن را دور بریزم.

عرض کردم: چیزی در خور شأن شما ندارم. حضرت فرمودند: هر چه هست بیاورید. با شرمندگی آن مقدار غذا را نزد ایشان گذاشتم. حضرت بر اساس رسم همیشگی خود، سه لقمه خورد و بلند شد. سپس فرمود: این غذا حقی را بر من ایجاد کرده که باید آن حق را ادا کنم. آنگاه کلنگ را برداشت و شروع به کندن نمود. پس از مدتی دیدم تمام لباس‌های حضرت خاک‌آلود و خیس عرق شده و حاصل تلاش ایشان چاه آبی بود که آب آن به پهنای گردن شتر، از زمین می‌جوشید.

حضرت پس از حفر چاه و جاری شدن آب، خدا را سپاس گفت و دو رکعت نماز خواند و فرمود: «ابونیزر این آب مال شماست.» بعدها این منطقه معروف شد به منطقه ابونیزر.

ابونیزر بعداً صاحب یک فرزند شد و اسمش را نصر گذاشت. ابونیزر به فرزندش سفارش کرد، از آنجا که علی (ع) یک چشمه به ما بخشیده، تو نیز چشمه‌ای به این خانواده ببخش. نصر خطاب به پدر گفت: مگر خدا نیاموخته: «مَنْ جَاءَ بالحَسَنةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالِهَا»[2] اگر ایشان یک چشمه به ما بخشیده، من باید ده چشمه به حسین (ع) هدیه کنم. البته اگر من صد چشمه هم به او ببخشم، این پاسداشت محبت‌های او نیست.

نصربن ابی نیزر با امام حسین (ع) به کربلا می‌آید و روز عاشورا، خود را سپر اباعبدالله (ع) قرار می‌دهد تا اینکه بر اثر تیرهایی که به بدن او می‌خورد، ده چشمه خون از بدنش می‌جوشد. کنار اباعبدالله به زمین می‌افتد و می‌گوید: «اَ وَفَیتُ یَابن رَسُول اللهَ؛ ای پسر رسول خدا! آیا وظیفه‌ام را خوب انجام دادم.» امام فرمود: «نَعَم انتَ اَمامِی فِی الجَنه». بله تو پیش از من به بهشت رسیدی.[3]

در تحلیل این فداکاری نمی‌شود از چشمه‌های خونی که بر بدن نصر بن ابی نیزر جاری شد، سخن گفت؛ اما از ضربات کلنگی که پنجاه سال قبل امام علی (ع) در ته چاه می‌زد سخن نگفت. نمی‌شود از عرق جبین این یار فدایی ابی عبدالله در کارزار صحبت کرد و از عرق جبین امیرمؤمنان در ته آن چاه صحبتی نکرد. حقیقت این است که این چشمه‌های جاری شده در راه امام حسین (ع) ریشه در ضربات کلنگ امیرالمومنین (ع) در ته چاه دارد. ریشه این فداکاری به آن فداکاری گره خورده. این انقلاب در محضر ابی‌عبدالله (ع)، ریشه در «بُغَیبِغَه» دارد.

متن و محتوا

در تحلیل و بررسی بسیاری از حوادث و اتفاقات سر نخ‌هایی به‌دست می‌آید که انسان را به ریشه‌های کهن‌تری وصل می‌کند که گاهی فاصله زمانی بسیاری میان آن‌دو وجود دارد. البته گاهی فداکاری در فداکاری ریشه دارد و گاهی ظلمی در ظلمی دیگر. نمونه‌ای از تاثیر گذاری در جریان‌های مثبت ارائه میشود، اما ظلمی که در عاشورا رقم خورد و زمینه‌ای شد تا امام حسین (ع) انقلابی را آغاز کند، نه یک اتفاق و نه یک حادثه، بلکه یک جریان است که باید به دنبال ریشه‌های آن گشت. باید به دست آورد که این شجره از کدام چشمه خبیثه آب می‌خورد.

سرنخ‌های به‌دست آمده از حادثه عاشورا، ما را به ریشه‌های کهن پنجاه ساله در سقیفه و جریان غصب خلافت از خاندان پیامبر (ص) متصل می‌کند و نشان می‌دهد، جریان انحرافی که در مسأله رهبری و جانشینی پیامبر پیش آمد، به تدریج، جامعه را از سرچشمه زلال مکتب دور کرد و دشمنان دیرین اسلام و پیامبر (ص)، کم کم قدرت یافتند و با سلطه بر سرنوشت مسلمین و حکومت، اهداف و نیّات شوم خود را تحقّق بخشیدند.

آنکه طرح بیعتِ شورا فکند                 خود همانجا طرح عاشورا فکند

چرخ در یثرب رها کرد از کمان                تیر کاندر نینوا شد بر نشان

مرحوم محقق اصفهانی معروف به علامه کمپانی (ره) به بهترین شکل ممکن واقعه عاشورا را ریشه‌یابی کرده و نسبت به نگاه ظاهری و دیدن این واقعه تنها در روز دهم محرم 61 هجری، هشدار داده و ما را به دیدن افق‌های بلندتر و سرچشمه اصلی که این شجره خبیثه از آن آب می‌خورد، دعوت می‌کند.

علامه کمپانی در شعر بسیار زیبایش، چنین روشنگری نموده است:

فما رَماه اِذْ رَماهُ حَرمَله             و انَما رَماهُ مَن مَهَّدَ له

آنگاه که حرمله (لعنةُ الله علیه) در کربلا تیر انداخت، این حرمله نبود که تیر می‌انداخت. بلکه کسی که زمینه‌ساز این حادثه بود، تیراندازی کرد. یعنی تیر حرمله، سال‌ها پیش و از کمانی دیگر و با ضرب شصت ظالمی دیگر به حرکت درآمد و به دنبال هدف خود می‌گشت. این تیر، ۵۰ سال جاده کربلا را در نوردید و دهم عاشورا 61 هجری به هدف نشست. «سَهمٌ اَتی مِن جانب السقیفة و قَوسُه عَلی یَدِ الخلیفة» تیری از سوی سقیفه آمد که کمانش به دست «اولَ ظالمٍ ظلمَ حق محمد» بود!

حقیقتاً بهتر از این نمی‌شود این صحنه معادله گونه تاریخ را، حل کرد و واکاوی نمود.

اگر چشمه شوم سقیفه نبود، هرگز جنایت‌های بعدی که اوج آن در عاشورا است، پیش نمی‌آمد و مسیر تاریخ اسلام و شیعه به گونه دیگری رقم می‌خورد.

و در یک کلام:

همان‌هایى که از حیدر بریدند!              حسین ابن على را سر بریدند!

در سقیفه چه گذشت؟

در سقیفه مسیری را که خداوند منان برای انسان‌ها معین کرده بود، منحرف و مولا علی (ع) و فرزندان معصومش (ع) را خانه‌نشین نمودند و خود را به جای آنان معرفی کردند! نتیجه این شد که مردم در مکتب پاک اهل‌بیت (ع) تربیت نشدند و باب انجام همه کارهای زشت و ناپسند بر ایشان باز شد.

مشکل از آنجا شروع ‌شد که مردم تصور کردند، برای اداره حکومت، نیازی به امام معصوم (ع) نیست و خود می‌توانند جامعه را اداره کنند! در واقع انسان کاملی که خلیفه تام خداوند بر روی زمین بود را کنار ‌زدنند!

مشکل از آنجا نشات ‌گرفت که اداره حکومت را فقط یک امر مادی دانستند که می‌خواهد فقط نظم اجتماعی را در جامعه برقرار کند و برای برقرای نظم اجتماعی، به اسم دموکراسی، امام معصوم (ع) که مجری احکام الهی در زمین است را کنار زدنند.

نتیجه تفکر سقیفه‌ای این شد که در روز عاشورا خلیفه خدا را به بدترین وجه ممکن به شهادت رساندند.

اگر پیمان مردم با «ولی» بود           اگر پیوند با آل علی بود

نه فرمان نبی از یاد می‌رفت          نه رنج و زحمتش بر باد می‌رفت

نه زهرا کشته می‌شد در جوانی         نه می‌شد خسته از این زندگانی

نه خون دل نصیب مجتبی بود                  نه پرپر لاله‌ها در کربلا بود

فرهنگ سقیفه‌ای

باید بدانیم هر نوع فرهنگی که از جنس سقیفه باشد، و انسان آن را بپذیرد و به آن فرهنگ عمل کند، حال چه آن شخص کافرترین اشخاص و یا از نظر ظاهری موجه‌ترین افراد از نظر دین باشد، جا پای اهل سقیفه گذاشته است. اهل سقیفه اهل عبادات طولانی بوده و پس از اعمال حکمیت نیز از دین دم می‌زدند؛ اما کدام دین؟ دین بی ولایت. دینی که حاکمیت آن با معصوم و جانشین معصوم نباشد!

مگر باطن دین، چیزی جز ولایت است؟

در فرهنگ سقیفه‌ای، هرجا می‌دیدند نظر اسلام برای امور کافی نیست،  به جای اینکه دستشان را به اسلام بدهند و خود را بالا بکشند، نظر خود را بر اسلام ترجیح می‌دادند.

آری، در این فرهنگ است که حسین بن علی (ع)، انسان کامل و بالاترین مقام معنوی عالم به مسلخ می‌رود و با تیر 3 شعبه گلوی طفل شش ماهه‌اش را پاره‌پاره و بدن علی اکبر او را تکه‌تکه می‌کنند و دو دست ابوالفضل العباس(ع) را جدا و یاران باوفای امام حسین (ع) را با فجیع‌ترین وجه به شهادت می‌رسانند.

معاویه و یزید بسترساز جنایت

بنابراین شورای سقیفه، سرچشمه ظلم و جنایت به اهل بیت (ع) است و معاویه و یزید دست نشانده برگزیدگان شورای سقیفه بودند و دستور العملشان همان دستورالعمل آن‌ها بود.

معاویه و یزید برای رساندن آب زهر آلود آن سرچشمه به درخت خبیثه، بسترهای بسیار مناسب و خوبی بودند، البته دستگاه حکومت معاویه، هم از نظر مرکزی با حکومت یزید کاملا تفاوت دارد، هم از نظر اطرافیان و کارگردان‌ها.

معاویه مردی عوام فریب، سیاستمدار، با تجربه و دارای سوابق فراوانی در کار مُلک و مُلکداری است، اما یزید یک جوان خام، بی تجربه و خوشگذرانی است که ریاست و حکومت را هم برای مَی و معشوق و شعر و شرابش می‌خواهد.

اطرافیان معاویه مانند عمرو بن عاص‌، مردمی با سابقه و ریشه‌دار بودند که در کوران‌های سیاسی گذشته، کاملا پخته شده و بسیاری از آنان دست کمی از خود معاویه نداشتند و برای نگهداری دنیای خود از هر نقشه‌ای استفاده می‌کردند و به همین دلیل امام حسین (ع) تا روی کار آمدن یزید دست به قیام و انقلاب نزدند و منتظر ماندند تا بستر لازم فراهم شود تا در شرایط مناسب با جاری کردن خون پاک خود و یارانش شجره طیبه اسلام را به ثمر بنشاند. همه جانفشانی و ایثارها در کربلا برای جلوگیری از این نوع تفکر و فرهنگ سقیفه‌ای است.

اما مهمترین سؤال این است: اگر ما در آن زمان بودیم، چه می‌کردیم؟

جواب: مگر سقیفه فقط در آن زمان بوده است؟ ممکن است، ما نیز امروزه جزء تابعین آن فرهنگ بوده و از ولی بر حق خود، اطاعت محض نداشته باشیم! یا هر کجا فرمان ولی، مخالف منافع ما باشد، از او سرپیچی کنیم و ارزش‌های دینی و الهی را زیر پا بگذاریم!

آیا چنین تفکری امروزه وجود ندارد؟ آیا عده ای به دنبال این نیستند که همان آشی که در سقیفه پخته شد و عده ای زیادی را مسموم کرد امروز هم برای ما بپزند و فکرها را نسبت به ولایت فقیه مسموم کنند؟

حضرت امام خمینی(ره) اصل ولایت فقیه را بر مبنای عقلی و نقلی بودن آن در حاکمیت دینی مطرح فرمودند و تأکید کردند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد.». امروز که شمشیر فتنه کند شده است، اگر کسانی با حیله جدیدی به نام «شورا» ولایت فقیه زنده، پویا و برقرار در کشور را بخواهند بشکنند؛ خواسته یا ناخواسته از همان تفکر پیروی می کنند و بر سر همان سفره زانو نشسته اند.

اصل ولایت فقیه در دوران امام بزرگوار، اصالت خود را در اداره نظام اسلامی و دفاع از حقوق مسلمانان و مستضعفان به روشنی نشان داد و این اصل مترقی اسلام، استحکام و استمرار خود را در دوران رهبری پربرکت مقام معظم رهبری به اثبات رساند و تلاش‌های ناموفق مخالفان ولایت فقیه در حذف این اصل با بصیرت مردم و درس آموزی از فرهنگ عاشورا به سنگ خورده است. مردم به باید به گوش باشند و بدانند که کلید شکستن استحکام داخلی و اقتدار ایران اسلامی، امروز هم واژه «شورا» است.

گریز و روضه

اما فرهنگ برآمده از سقیفه و دست‌اندرکاران آن، روز دوم ماه محرم کاروان ابی عبد الله الحسین (ع) را به کربلا کشاندند و بستر مناسبی را برای یزیدیان فراهم نمودند تا این عزیزان را به شهادت برسانند.

ابن اثیر جزری در کتاب اُسد الغابة فی معرفة الصحابة از زبان راوی نوشته: با امیرالمؤمنین آمدیم کناره فرات، از مسیر کناره گرفت و ایستاد و ما دورش را گرفتیم. با دست به نقطه‌ای اشاره کرد و فرمود: «هذا موضعُ رِواحِلهم، و مُناخُ رِکابِهم و مُهَراقُ دِمائِهِم؛ خوابگاه شتران آن‌ها اینجاست. اینجا از مرکب پیاده می‌شوند. اینجا خون‌های مبارکشان به زمین می‌ریزد.»

آن حضرت در انتها یک جمله سوزناکی هم گفت: «بأبی مَن لا ناصرَ له فی الأرضِ ولا فی السَّماء إلا اللهُ[4]؛ پدرم فدای آن کسی که نه در زمین و نه در آسمان یاوری جز خدا ندارد.»

می‌دانید این پیش‌بینی امیرالمؤمنین چه زمانی محقق شد. آنگاه که کاروان امام حسین (ع) رسید به مکانی که یکباره دیدند اسب ابی‌عبدالله قدم از قدم بر نمی‌دارد.

«فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ‏ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّه[5]؛ وقتی به کربلا رسیدند، امام حسین (ع) پرسید: «نام این زمین چیست؟» گفته شد: کربلا. فرمود: خدایا من پناه مى‏برم به تو از اندوه‏ و بلا. سپس فرمود: «اینجا محل اندوه و بلا است، فرود آیید.» در همین جا فرود آیید، سوگند به خدا همین جا جاى پیاده شدن ما و محل ریختن خون ما و محل قبرهاى ما است. سوگند به خدا در همین جا اهل بیت من به اسیرى برده می‌شوند. جدّم رسول خدا (ص) به من چنین خبر داده است.»

ای زمین کربلا من ارمغان آورده‌ام                   دُرّ کوچک اصغر شیرین زبان آورده‌ام

ای زمین کربلا آخرین مأوای ما                      دست بگشا بهر استقبال ما

ای زمین کربلا این خواهر غم پرورم                ای زمین کربلا این شیرخواره اصغرم

اما یک روزی هم رسید که دختر امیرالمؤمنین (ع) در همین سرزمین به یک نحوی جملات آن دو امام را تکرار کرد.

کدام روز؟ همان روزی که زینب (س) آمد کنار قتلگاه، «تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ؛ شروع کرد بر امام حسین گریه کردن.» «تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ؛ با صدای پر از درد و با دلی شکسته فریاد کشید: «بأَبِی مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً؛ پدرم به فدای آن کسی که خیمه‌هایش را غارت کردند.» «بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى؛ پدرم فدای آن آقایی که کنار نحر آب با لب تشنه سر از بدنش جدا کردن» «بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ؛ پدرم فدای آن آقایی که خون از محاسن شریفش می‌چکید.»

اما یکباره لحن کلام را عوض کرد، فریاد کشید: «وَا مُحمدَاه وَا جَداه‏ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاء»[6]

مظلومم حسین! عطشانم حسین! ...



[1]. روش داستانی.

[2]. انعام/160.

[3]. الکامل فی اللغة و الادب، ج 3، صص 208 -207.

[4]. اسدالغابه، چ4، ص 169.

[5]. الهوف علی قتلی الطفوف، ص 133-134.

[6]. همان، ص 133.