مقالات

شیعه انقلابی/ شب چهارم

 ۱۳۹۴/۰۶/۱۶

  باسمه تعالی

انگیزه سازی

هنگامی که حسین بن علی علیه‌السلام از مدینه بیرون آمد و به سمت مکه حرکت کرد، با عبدالله بن مطیع عدوی[1] برخورد کرد که سرگرم کندن چاهش بود؛ ابن مطیع گفت: ای ابا عبدالله، خداوند مرا فدایت گرداند، آهنگ کجا داری؟

فرمود: «أمّا فی وقتی هذا فإنّی ارید مکّة، فإذا صرت إلیها استخرت‏ اللّه»‏؛ اینک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آن جا رفتم، آنگاه در کار خویش از خداوند طلب خیر می‌کنم.

عبدالله بن مطیع گفت: ای پسر دختر رسول خدا، در کاری که قصدش را کرده‌ای خداوند برایت خیر بخواهد، ولی من پیشنهادی دارم که می‌خواهم آن را از من بپذیری! چون به مکه درآمدی، از فریب کوفیان برحذر باش. چرا که پدرت در این شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزدیک بود جان بسپارد. از این رو، در حرم بمان که شما در این دوران سرور عرب هستی. به خدا سوگند که اگر شما هلاک گردی، خاندانت نیز با شما هلاک خواهند شد. به خدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگی می‌کشند، ولی امام نپذیرفت.

آنگاه ابن مطیع گفت: این چاه را آماده کرد‌ه‌ام و امروز برای نخستین بار به دلو ما آب آمده است. چه می‌شد که شما به درگاه خداوند دعا می‌کردید و برایش برکت می‌خواستید. فرمود: قدری از آبش بیاور. عبدالله دلوی آب آورد و امام از آن نوشید، سپس آن را مزمزه کرد و در چاه ریخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت.[2]

امام از مسیر مدینه تا کربلا با افراد مختلفی از ارادتمندان و شیعیان خود ملاقات داشته است که همگی پیشنهادات مختلفی برای نرفتن حضرت به کوفه داشتند و جالب اینجاست که با تمام ارادتی که به حضرت داشتند و حتی از امام برای چاه آبشان طلب برکت می‌نمایند، اما در این حرکت انقلابی امام خودشان را تنها میگذارند.

از جمله آن‌ها عبد اللّه بن عمر بود که قصد مراجعت از مکه به مدینه را داشت. نزد امام علیه‌السلام آمد و عرض کرد: اى اباعبداللَّه! خدا تو را رحمت کند. از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، پروا کن! تو از دشمنى و ستم مردم این دیار نسبت به خاندان خویش آگاهى، این مردم، یزید بن معاویه را به زمامدارى پذیرفته‏اند، من مى‏ترسم که مردم به جهت زر و سیم به او (یزید) گرایش پیدا کنند و تو را به قتل برسانند و به خاطر تو افراد زیادى کشته شوند. من از رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که مى‏فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر او را به قتل رسانند و تنهایش گذارده، یارى‏اش نکنند، خداوند تا روز رستاخیز آنان را خوار مى‏کند!» و من مصلحت مى‏بینم تو نیز همانند سایر مردم با یزید سازش کنى! و همچنان که پیش از این در برابر معاویه شکیبایى ورزیده‏اى، اکنون نیز صبر پیشه‏ساز، تا خداوند بین تو و این گروه ستمگر داورى کند!

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «أُفٍّ لِهذَا الْکَلامِ أَبَداً ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ! براى همیشه تا آنگاه که آسمان و زمین پابرجاست، نفرین‏ بر این سخن باد! و بعد در بیاناتی بسیار تند و کوبنده عبدالله بن عمر را بابت این پیشنهاد غیرانقلابی توبیخ می‌نماید و در آخرین جمله پرده از علت اصلی این پیشنهاد برمی دارد: «یَا ابْنَ عُمَرَ! فَإِنْ کانَ الْخُرُوجُ مَعی مِمَّا یَصْعَبُ عَلَیْکَ وَ یَثْقُلُ فَأَنْتَ فِی أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لکِنْ ... اجْلِسْ عَنِ الْقَوْمِ، وَ لا تَعْجَلْ بِالْبَیْعَةِ لَهُمْ حَتّى‏ تَعْلَمَ إِلى‏ ما تَؤُولُ الْأُمُورُ.» اى فرزند عمر! اگر براى تو همراهى با من دشوار و سنگین است، پس معذور و مرخصى‏! ولى ...از این گروه کناره بگیر و در بیعت شتاب مکن تا ببینى کار به کجا مى‏انجامد!»[3]

یک شیعه واقعی در معرکه‌های انقلابی شناخته می‌شود، امام حسین علیه‌السلام این ملاک را در دیدار با فرزدق بیان فرمودند. وقتی از فرزدق درباره اوضاع مردم کوفه سوال کردند، عرض کرد: «قُلْتُ أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَکَ وَ أَمَّا السُّیُوفُ فَمَعَ بَنِی أُمَیَّةَ وَ النَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»؛ دل‌های مردم با شما است و شمشیرهای آنان با بنی امیه. به او فرمود: «مَا أَرَاکَ إِلَّا صَدَقْتَ، النَّاسُ عَبِیدُ الْدنیا وَ الدِّینُ لَعق عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا لِلِابْتِلَاءِ قَلَ‏ الدَّیَّانُونَ‏.»[4] تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است. از آن سخن می‌گویند تا وقتی که معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختی، دیندار [واقعی ] اندک است. در واقع حضرت با این بیان خود، شیعیان را به دو گروه شیعه ادعایی و شیعه انقلابی تقسیم می‌نمایند.

اقناع اندیشه

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ.»[5]

تعبیر به"على حرف" ممکن است اشاره به این باشد که ایمان آن‌ها بیشتر بر زبانشان است، و در قلبشان جز نور ضعیف بسیار کمرنگى از ایمان نتابیده است.[6] همان تعبیری که امام حسین علیه‌السلام درباره شیعیان ادعایی کوفه بکار بردند.

مُوسَى بْنُ بَکْرٍ الْوَاسِطِیُّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ ع‏ لَوْ مَیَّزْتُ شِیعَتِی لَمْ أَجِدْهُمْ إِلَّا وَاصِفَةً وَ لَوِ امْتَحَنْتُهُمْ لَمَا وَجَدْتُهُمْ إِلَّا مُرْتَدِّینَ وَ لَوْ تَمَحَّصْتُهُمْ لَمَا خَلَصَ مِنَ الْأَلْفِ وَاحِدٌ وَ لَوْ غَرْبَلْتُهُمْ غَرْبَلَةً لَمْ یَبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا مَا کَانَ لِی إِنَّهُمْ طَالَ مَا اتَّکَوْا عَلَى الْأَرَائِکِ فَقَالُوا نَحْنُ شِیعَةُ عَلِیٍّ إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیٍّ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ.[7]

موسى بن بکر واسطى گوید: حضرت ابو الحسن علیه‌السلام به من فرمود:

اگر من شیعیانم را بررسى کنم جز مردمانى زبان‏آور (و اهل حرف) بیش نیستند، و اگر آزمایششان کنم جز مردمانى از دین برگشته نیستند، و اگر در بوته‏شان گذارم از هزار نفر یکنفر سالم درنیاید، و اگر غربالشان کنم چیزى جز آنچه مخصوص منند در غربال نمانند، اینها دیر زمانى است که بر بالش‌ها تکیه زده و گفته‏اند: ما شیعه على هستیم، در صورتى که تنها شیعه على آن کسى است که کردارش گفتارش را تصدیق کند (و عملش با حرفش یکى باشد).

فرق است بین یارانی که به محض شنیدن خبر حرکت امام، خود را به کاروان ابی عبدالله رساندند و تا پای جان، جان خویش را به پای امام خویش فدا کردند و آنان که به خیال خویش برای امام خیرخواهی کردند و به پیشنهاداتی غیر انقلابی بسنده کردند. این تفاوت همیشه در طول تاریخ شیعیان و پیروان ائمه را به دو گروه و طیف تقسیم نموده است: شیعه ادعایی و شیعه انقلابی.

ممکن است برای کسی این سوال پیش آید که ملاک شیعه واقعی بودن را انقلابی بودن (مانند ابی عبدالله  علیه‌السلام) معرفی نموده‌اید، در حالی که حرکت امام حسن  علیه‌السلام برخلاف امام حسین  علیه‌السلام حرکتی انقلابی نبود و حال آنکه شیعیان پیروان هر دو امام هستند؟

جابر در روایتی از امام صادق علیه‌السلام به این سؤال پاسخ می‌دهد:

«انما شیعتنا من تابعنا و لم یخالفنا و اذا خفنا خاف و اذا امنا امن فاولئک شیعتنا حقا.»[8] شیعه انقلابی کسی نیست که از امامش جلوتر باشد. بلکه وظیفه‌اش در هر حالتی پیروی است و صلح امام حسن نیز حرکتی غیر انقلابی نبود.

ابى سعید عقیصا نقل کرده که محضر مبارک حسن بن على بن ابى طالب عرض کردم:  

یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ دَاهَنْتَ مُعَاوِیَةَ وَ صَالَحْتَهُ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ الْحَقَّ لَکَ دُونَهُ وَ أَنَّ مُعَاوِیَةَ ضَالٌّ بَاغٍ. اى فرزند رسول خدا! براى چه با معاویه مداهنه و صلح نمودید و حال آن که مى‏دانستید حقّ مال شما است، نه مال او و نیز مى‏دانستید که معاویه گمراه و ستمگر است؟

فَقَالَ یَا أَبَا سَعِیدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَبِی ع قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِی وَ لِأَخِی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا قُلْتُ بَلَى.

حضرت فرمودند: آیا بعد از پدرم علیه‌السلام من حجّت خدا بر مردم و امام ایشان نیستم؟

عرضه داشتم: چرا.

فرمود: آیا مگر من نه آن کسى هستم که رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله در باره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین دو امام بوده چه قیام کرده و چه بنشینند؟

عرض کردم: آرى همین طور است.

 قَالَ فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ یَا أَبَا سَعِیدٍ عِلَّةُ مُصَالَحَتِی لِمُعَاوِیَةَ عِلَّةُ مُصَالَحَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِبَنِی ضَمْرَةَ وَ بَنِی أَشْجَعَ وَ لِأَهْلِ مَکَّةَ حِینَ انْصَرَفَ مِنَ الْحُدَیْبِیَةِ أُولَئِکَ کُفَّارٌ بِالتَّنْزِیلِ وَ مُعَاوِیَةُ وَ أَصْحَابُهُ کُفَّارٌ بِالتَّأْوِیلِ.

فرمود: پس من امام بوده چه قیام کنم و چه بنشینم، اى ابا سعید به همان علّتى که پیامبر خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مکّه هنگام برگشت از حدیبیّه صلح فرمودند، من نیز با معاویه صلح نموده‏ام، آن‌ها که رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله با ایشان صلح فرمود بنصّ کتاب کافر بودند و معاویه و اصحابش به مقتضاى تأویل قرآن کافر مى‏باشند.

 یَا أَبَا سَعِیدٍ إِذَا کُنْتُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ لَمْ یَجِبْ أَنْ یُسَفَّهَ رَأْیِی فِیمَا أَتَیْتُهُ مِنْ مُهَادَنَةٍ أَوْ مُحَارَبَةٍ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِیمَا أَتَیْتُهُ مُلْتَبِساً أَ لَا تَرَى الْخَضِرَ ع لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ سَخِطَ مُوسَى ع فِعْلَهُ لِاشْتِبَاهِ وَجْهِ الْحِکْمَةِ عَلَیْهِ حَتَّى أَخْبَرَهُ فَرَضِیَ هَکَذَا أَنَا سَخِطْتُمْ عَلَیَّ بِجَهْلِکُمْ بِوَجْهِ الْحِکْمَةِ فِیهِ وَ لَوْ لَا مَا أَتَیْتُ لَمَا تُرِکَ مِنْ شِیعَتِنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِل.[9]

اى ابا سعید وقتى من امام از جانب خدا بودم، نباید رأى مرا تخطئه کنى و عملى را که انجام داده‏ام چه مهادنه و صلح بوده و چه محاربه و جنگ باشد، مى‏باید بپذیرى؛ اگر چه حکمت کردار من بر تو مخفى و مشتبه باشد. مگر نمى‏بینى جناب خضر  علیه‌السلام وقتى کشتى را شکافت و جوان را کشت و دیوار را تعمیر کرد و به پا داشت، موسى به غضب آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن موسى این بود که حکمت عمل خضر بر او مخفى بود تا آن که خضر علیه‌السلام آن را بازگو کرد و موسى راضى گشت، عمل و کردار من نیز همین طور مى‏باشد ؛ یعنى از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستند، زیرا حکمت آن بر شما پنهان مى‏باشد و آن این است که اگر من غیر از این مى‏نمودم یک نفر از شیعیان ما روى زمین باقى نمى‏ماند مگر آن که او را مى‏کشتند.

علاوه بر اینکه این شیعیان ادعایی بودند که امام حسن  علیه‌السلام را مجبور به پذیرش صلح نمودند و اگر ایشان شیعیانی انقلابی به تعداد یاران حسین  علیه‌السلام داشت، باز مجبور به صلح نمی‌شد.

پرورش احساس

مهم آن است که شیعه انقلابی در هیچ صحنه‌ای امام خود را تنها نگذارد. شهید گلستانی تعبیر زیبایی دارد: وقتی حسین در صحنه است، اگر در صحنه نیستی هرکجا می‌خواهی باش! چه ایستاده به سجاده نماز و چه نشسته بر سر سفره شراب!

و اگر شیعیان به جای انقلابی بودن، ادعایی بودند، امام در صحنه تنها خواهد ماند، یک امام به مخمصه صلح مبتلا می‌شود و دیگری به مسلخ شهادت. که در این صورت چیزی جز ذلت و خواری نصیبشان نخواهد شد.

مثلا همین عبدالله بن عمر که عرض کردیم. به جای بیعت نمودن با ابی عبدالله علیه‌السلام اقدام به نصیحت امام می‌کرد، آن گاه که پس از یزید نوبت به حکومت عبدالملک بن مروان رسید، گفت: من از پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که فرمود: «کسى که شب را روز کند و بیعت خلیفه‏اى بر عهده‏اش نباشد، مسلمان نیست.»

به همین جهت، شبانه رفت و با والى آن زمان، حجّاج بن یوسف ثقفى که از طرف عبدالملک بن مروان ولایت آن دیار را به عهده داشت، بیعت نمود.

حجّاج به او گفت: چه عجله‏اى در کار است که تو شبانه آمده‏اى؛ تا صبح‏ صبر مى‏کردى! عبداللَّه در پاسخ گفت: ترسیدم که امشب از دنیا بروم و بیعت عبدالملک بن مروان بر گردنم نباشد. نداشتن بیعت خلیفه زمان مسئولیت دارد و من باید به وظیفه‏ام عمل کنم!

حجّاج گفت: من مشغول کارى هستم، آن گاه پایش را دراز نمود و گفت: با پایم بیعت کن![10]

بعد از شهادت امام حسین، همین امام حسینى که از مدینه بیرون آمد و از اهل مدینه کسى او را یارى نکرد، مدینه تکان مى‏خورد: چرا حسین، فرزند پیغمبر، شهید شد؟ آن وقت به‏یاد حسین و فضیلت‌هاى حسین مى‏افتند، غصه‏ها پدید مى‏آید و مردم فوق‏العاده ناراحت مى‏شوند. یک هیئت هفت هشت نفرى را از مدینه به شام مى‏فرستند براى این که تحقیق کنند و ببینند علت قضیه چه بوده. آن‌ها وقتى که به آنجا مى‏روند، تازه مى‏فهمند که چرا امام حسین علیه‌السلام این جور قیام کرد و به هیچ وجه حاضر نبود صرف نظر کند.

بعد از آنکه مدتى ماندند و اوضاع را از نزدیک دیدند، برگشتند. مردم از این‌ها پرسیدند: آنجا چه دیدید؟ گفتند: ما فقط یک جمله مى‏گوییم، از همین یک جمله حرفمان را بفهمید. ما در مدتى که در شام بودیم همیشه انتظار این را داشتیم که از آسمان سنگ به سر ما ببارد. جناب عبداللَّه بن حنظله غسیل الملائکه گفت: ایهاالناس! من از نزد کسى مى‏آیم که شراب را فراوان مى‏آشامد، سر و کارش جز با موسیقى و هرزگى با چیز دیگرى نیست، از زناى با مادر هم احتراز ندارد. سگ‏بازى، یوزبازى، هر فسقى که بگویید، علناً انجام مى‏دهد. گفت: من هستم و هفت پسرم، من که قیام مى‏کنم، شما خودتان مى‏دانید، مى‏خواهید قیام بکنید یا نکنید، که اهل مدینه بعد قیام کردند و قیام آن‌ها به آن قتل عام مردم مدینه منجر شد.[11]

عبدالله بن مطیع نیز که جزء نصیحت کنندگان امام ذکر کردیم، به‌عنوان رهبر مردم مدینه در دفاع از شهر، و به همراه عبدالله بن حنظله علیه سپاه یزید و شامیان جنگید، ولی چون یارانش پراکنده شدند، شکست ‌خورد و در مدینه پنهان شد، اما با آن‌ها بیعت‌ نکرد و بعد به مکه رفت و همان‌جا ساکن‌شد.

سیوطی می‏نویسد: در سال 63 هجری اهل مدینه بر یزید خروج کردند. یزید لشکر انبوهی را به سوی آنان فرستاد و دستور داد آن‏ها را به قتل رسانند. واقعه حرّه در مدینه طیّبه اتفاق افتاد. در آن واقعه، جماعت بسیاری از صحابه و از دیگران به قتل رسیدند و مدینه غارت شد.

در فاجعه حره، با دستور یزید شهر مدینه سه روز بر سپاه شام حلال شد. هزاران زن مورد تجاوز قرار گرفتند، چهار هزار کودک نامشروع زاییده شدند که پدرانشان معلوم نبود و آنان را اولاد الحرّه ‏نامیدند. مردم به مسجد پیامبر پناه می‌بردند، اما در مسجد پیامبر  صلى‌الله‌علیه‌وآله نیز زنان مورد تجاوز قرار گرفتند و آن قدر مرد کشته شدند که خون، قبر پیامبر را نیز گرفته بود.

زهرّى گوید: «در واقعه حرّه هفتصد نفر از بزرگان مهاجر و انصار و ده هزار نفر از موالى، غلامان و دیگر افراد ناشناس کشته شدند.»

بعد از سه روز، آتش بس اعلام شد و مردم براى بیعت فرا خوانده شدند و به عنوان بنده با یزید بیعت کردند. مسلم بن عقبه را به خاطر جنایات فراوانش در این واقعه، مسرف نامیدند.[12] تمام کسانی که زنده ماندند بر پیشانیشان داغ زدند: هذا عبد من عبید یزید یفعل بی ما یشاء؛ این بنده ای از بندگان یزید است هر کاری بخواهد با من می‌کند.

مسعودی نوشته است: مسلم بن عقبه از مردم مدینه بیعت گرفت که برده یزید هستند و هر کس نپذیرفت کشته شد، جز علی بن الحسین علیه‌السلام و علی بن عبد الله بن عباس.[13]

عاقبت انقلابی نبودن گرفتار این خفت و خواری شدن است. پیروان انقلابی امام جان خود را فدای حضرت کردند و اینگونه بعد از هزار سال هنوز همه ساله به مناسبت شهادت ابی عبدالله  علیه‌السلام برای آن‌ها نیز در سرتاسر جهان اسلام اقامه عزا می‌شود و از حبیب‌ها و مسلم‌ها به نیکی یاد می‌شود، چرا چون خود را وصل به دریای با عظمت ولایت نمودند.

اما تا به حال برای کدام یک از کشته شدگان واقعه حره اقامه عزا شده است؟ با اینکه آن‌ها نیز فداکاری‌های بزرگی داشته‌اند.

رفتار سازی

در زمانه ما هم عد‌ه‌ای به دنبال تئوریزه کردن طرح سازش و تسلیم با آمریکا هستند و با نشان دادن در باغ سبز در پی فریب افکار و اذهان عمومی هستند، غافل از اینکه سازش با یزید زمان نیز نتیجه‌ای جز واقعه حره برای ما به بار نخواهد داشت. لذا خداوند متعال در این آیه طرح دوستی با کافران را مساوی با گمراهی و ذلت مسلمانان معرفی می‌نماید:

«یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیهْم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَاءَکُم مِّنَ الْحَقّ‏ یخُرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ  أَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فىِ سَبِیلىِ وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتىِ  تُسِرُّونَ إِلَیهْم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ  وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَاءً وَ یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیهَمْ وَ أَلْسِنَتهَم بِالسُّوءِ وَ وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ.»[14]

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید، شما نسبت به آن‌ها اظهار محبت مى‏کنید، در حالى که به آنچه از حق براى شما آمده کافر شده‏اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون مى‏رانند، اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده‏اید، پیوند دوستى با آن‌ها برقرار نسازید، شما مخفیانه با آن‌ها رابطه دوستى برقرار مى‏کنید در حالى که من آنچه را پنهان یا آشکار مى‏کنید از همه بهتر مى‏دانم، و هر کس از شما چنین کارى کند از راه راست گمراه شده. اگر آن‌ها بر شما مسلط شوند دشمنتان خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى بر شما مى‏گشایند و دوست دارند شما به کفر باز گردید.

به صراحت این آیه قرآن، اگر امروز نیز یزیدیان زمان بر ما مسلط شوند، با تمام قوا سعی در نیست و نابود کردن و تاراج ما مسلمانان خواهند نمود، جنایتی که امروز به دست داعشی‌های مزدور آمریکا در کشورهای مسلمان می‌بینیم. چه سندی بالاتر از این می‌خواهیم؟ خداوند می‌فرماید: إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فىِ سَبِیلىِ وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتىِ؛ یعنی اگر یک شیعه انقلابی هستی، اگر خودت را شیعه سیدالشهدا میدانی به فکرسازش نباش.

مقام معظم رهبری درباره مذاکره با آمریکا به همین نکته اشاره می‌فرماید:

«صرف این‌که شما بروید با آمریکا بنشینید حرف بزنید و مذاکره کنید، مشکلات حل مى‌شود؟ این‌طورى که نیست. مذاکره در عرف سیاسى، یعنى معامله. مذاکره با امریکا، یعنى معامله با امریکا. معامله، یعنى داد و ستد؛ یعنى چیزى بگیر، چیزى بده. تو از انقلاب اسلامى، به آمریکا چه مى‌خواهى بدهى، تا چیزى از او بگیرى؟ آن چیزى که شما مى‌خواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزى بگیرید، چیست؟ ما چه مى‌توانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه مى‌خواهد؟ آیا مى‌دانید که او چه مى‌خواهد؟ و ما نقموا منهم الّا ان یؤمنوا باللَّه العزیز الحمید[15] واللَّه که آمریکا از هیچ‌چیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمّدى، ناراحت نیست. او مى‌خواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او مى‌خواهد شما این گردنِ برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟»[16]

این روحیه ذلت ناپذیری در توصیه‌های امام صادق علیه‌السلام به عبدالله بن جندب نیز به عنوان خط مرز بین شیعه ادعایی و شیعه انقلابی معرفی شده که فرمود: «یَا ابْنَ جُنْدَب إِنَّما شِیعَتُنا یُعْرَفُونَ بِخِصالٍ شَتّی:  ای فرزند جندب، همانا شیعیان ما به خصلتهایی چند شناخته می‌شوند: ... لایَسْأَلُونَ لَنا مُبْغِضًا، وَ لَوْ ماتُوا جُوعًا [17]یکی از آن خصلت‌ها این است که از دشمنان ما چیزی درخواست نمی‌کنند؛ هر چند از گرسنگی بمیرند...» ما از امام حسین علیه‌السلام هیهات منا الذله را آموخته‌ایم.

آری! ما عاشقان حسین هیچگاه زیر بار ذلت نرفته و نمی‌رویم و اگر بخواهیم همچون حسین انقلابی باشیم، نتیجه سازش با دشمنان شیعه را ذلیل شدن می‌دانیم چون معتقدیم:

به فدای لب عطشان حسین علیه‌السلام یعنی: سلام بر خاندانی که با تحریم آب تن به سازش ندادند!

روضه

یکی از ویژگی‌های انقلابی بودن این است که ذلت نمی‌پذیرد. امام حسین علیه‌السلام این را به تاریخ ثابت کرد و با دشمن سازش نکرد. این خصوصیت در حضرت زینب علیها‌السلام هم مشهود بود که بچه‌هایش را تقدیم حضرت سید الشهدا کرد که ذلت را نپذیرد، آنقدر مهم بود که روز عاشورا زینب علیها‌السلام لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آن‌ها را از گرد و غبار پاک و تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد و آن‌ها را آماده شهادت ساخت، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین  علیه‌السلام آورد و اجازه خواست که آن‌ها به میدان بروند. امام نخست اجازه نمی­داد، حتی فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب  علیها‌السلام  عرض کرد: چنین نیست. بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید، پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.

زینب بیشتر اصرار کرد. سرانجام امام اجازه داد، زینب علیها‌السلام آن دو گل سرخش را به سوی میدان بدرقه کرد. عمرسعد گفت: «این خواهر عجب محبتی به برادرش دارد که نور دیده­اش را به میدان فرستاده است.» آن دو برادر به جنگ پرداختند، و رَجَز می­خواندند.

ما که از نسل علی حیدر کرار هستیم      

یادگار حرم جعفر طیار هستیم

دست ما در کفنی کرده بر این پیکر ما       

اذن تو هدیه بود بهر دل مادر ما

خواهد او هر چه که دارد بدهد در ره تو

خون ما را بکند زیب و فَرِ درگه تو

در رگ ما به خدا غیرت حق جلوه­گر است

مشو راضی نگریم مادر ما خون جگر است

سرانجام محمد به شهادت رسید و عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت: «برادرم! شتاب مکن! به زودی من نیز به تو می‌پیوندم.» محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید. امام حسین علیه‌السلام پیکر پاک آن دو نوجوان را به بغل گرفت و در حالی که پاهایشان روی زمین کشیده می­شد آن‌ها را به سوی خیمه آورد.[18]

گلان باغ زینب، شدند قربان مولا  

به دشت کربلایی، شدند مهمان مولا

رسیدند بر وصال، گل دامان مولا 

نشسته داغشان بر دل نالان مولا

بانوان حرم به استقبال جنازه­های آن‌ها آمدند، همیشه زینب  علیه‌السلام در پیشاپیش بانوان بود، ولی این بار زینب دیده نمی­شد. او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش بیفتد و بی­تابی کند و از پاداشش کم شود و شاید زبان حال زینب این باشد: اگر من بیرون بروم و چشم برادرم به صورتم بیفتد، شاید از من خجالت بکشد. نکند حسین  علیه‌السلام  شرمنده من بشود. من بمیرم و شرمندگی حسین را نبینم. بچه‌هایم فدایت شدند، خودم هم فدایت می‌شوم برادر!

برادر دعا کن که زینب بمیرد    

نباشد که بعد تو ماتم بگیرد



[1] .او در سال ۶۶ هجری قبل از قیام مختار و در زمان عبدالله ابن زبیر از طرف او، والی کوفه شد. در فیام مختار، عبدالله بن مطیع در مقابل سپاه مختار ایستاد. در این نبرد شهر را از دست ابن مطیع درآوردند و در اختیار گرفتند و مختار او را اخراج کرد. او دوباره به مکه بازگشت. در حمله حجاج بن یوسف به مکه در سال ۷۳ هجری، ابن مطیع به همراه عبدالله بن زبیر کشته‌شد و سرشان را به شام فرستادند.

[2] . تاریخ ابن عساکر (زندگینامه امام حسین علیه‏السلام)، ص222، حدیث203.

[3] . مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص190- 193.

[4]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏44، ص195.

[5]. حج /11.

[6]. تفسیر نمونه، ج‏14، ص33.

[7]. الکافی (ط - الإسلامیة)،ج‏8، ص228.

[8]. عده اى از علماء، الأصول الستة عشر (ط - دار الشبستری) - قم، چاپ: اول، 1363 ش. ص 61.

[9] . علل الشرائع، ج‏1،ذص211.

[10] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 13/ 242.

[11] . مجموعه آثار استاد شهید مطهرى،ج‏25، ص313.

[12] . الکامل، ج4، ص112.

[13] . مروج الذهب، ج 3، ص70.

[14] . ممتحنه / 1و2.

[15] . آنها (شکنجه‏گران) هیچ ایرادى بر آنان (مؤمنان) نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز حمید ایمان آورده بودند. بروج / 8.

[16] . دیدار با معلمان و کارگران، 12/2/69.

[17] . تحف العقول عن آل الرسول، ص303.

[18]. سوگنامه آل محمد، آیت الله اشتهاردی.