دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش.
سخنرانی دوم بسم الله الرحمن الرحیم «الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین». با توجهِ خدای مهربان و با لطف و احسان او، قصدم این است که در دو موضوع بحث بشود؛ نه یک بحث کلامی، بلکه بحثی به تمام معنا و متکی بر آیات قرآن و روایات. یک بحث دربارۀ شئون عزاداری و گریه و تشکیل جلسه برای وجود مبارک حضرت سیدالشهداست که یک بخش آن را روز گذشته، با تکیه بر آیات و روایات شنیدید؛ اما بحث دوم هم- اگرچه مثل دریا بیساحل است و رسیدن به عمقش برای هیچ کس امکان ندارد- معرفی وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام)، تحت این عنوان است که این وجود مقدسِ بینظیر کیست؟ و شئون شخصیت او چیست که همۀ موجودات عالم را متحیر کرده است؟ حتی در مدارک اصیلمان دارد که تمام فرشتگان آفریده شده، نسبت به این یک نفر شگفتزده و غرق در تعجب شدند. اما بخش دیگری از بحث اوّل - دنبالۀ مطالب روز گذشته- در قرآن مجید و در سورۀ مبارکۀ یونس است؛ فقط خواهشم این است که پیوند آیات و روایات را با حضرت امام حسین (علیه السلام) دقت کامل بفرمایید. خداوند در دو آیه میفرماید: «وَ اَللّهُ یدْعُوا إِلی دارِ اَلسَّلامِ وَ یهْدِی مَنْ یشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ* ِلَّذِینَ أَحْسَنُوا اَلْحُسْنی وَ زِیادَةٌ وَ لا یرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِک أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» ﴿یونس، 25-26﴾ حاضرم تمام علمای زندۀ غیرشیعۀ دنیا بیایند و بنشینند؛ اگر قدرت دارند، اگر عقلشان قد میدهد و اگر علمشان قد میدهد، فقط یک ایراد به این مباحث در رابطه با حضرت سید الشهدا (علیه السلام) به اندازۀ یک ارزن وارد کنند. بحث به گونهای است که درِ هر ایراد و شک و تردیدی را به روی غیرشیعه و شیعۀ بیماردل میبندد. شما که از قلب سالمی برخوردار هستید، این مباحث فقط جنبۀ تقویت قلبتان را دارد. «والله یدعوا الی دار السّلام»، یک کار خدا این است که تا دنیا برپاست، مردم را، عباد را و بندگانش را به خانۀ امنیت دعوت کند؛ چون درِ این خانۀ امنیت باز است و دعوتکننده هم خدا و دعوتشونده هم انسان است. خانۀ امنیت، خانهای است که امنیتش کامل، همهجانبه، دایمی و ابدی است و این «دار السّلام»، نامی از نامهای بهشت پروردگار است. این دعوت خدا هم یک دعوت عام و یک دعوت بدون بخل است، تا ببینیم کیست که این دعوت را اجابت کند و پاسخ بدهد. راه بیفتد که خودش را براساس دعوت خدا به این خانۀ سلامت برساند. «و یهدی من یشاء الی صراط مستقیم»، هرکس را که اراده داشته باشم، به صراط مستقیم هدایت میکنم. خب این وسط تکلیف ما چیست؟ چون میگوید هرکس را اراده داشته باشم، هدایت میکنم! یعنی دست ما نیست؟ نه این طور نیست. «والله یهدی من یشاء»، یعنی هر مرد و زنی میتواند خودش را در دایرۀ ارادۀ پروردگار قرار بدهد و هرکس در این دایره قرار بگیرد، به صراط مستقیم میرسد و رسانندهاش به صراط مستقیم نیز خودِ حضرت حق است. در یکی از مناطق شامات، محلی به نام «حراء» است که قبری در آنجا به نام قبر «یحیی حرّانی» وجود دارد؛ نمیگویم روح میّتِ آن قبر معجزه میکند! نه، معجزه فقط خاص انبیا و ائمه است، ولی این یحیی حرّانی به منبع قدرت بینهایتی وصل است. پانزده قرن است که مردم سر قبرش میروند و مشکلاتشان را از او میخواهند، او هم از آن منبع قدرت میخواهد تا حل کند. او در آنجا معروف است. ایشان یک یهودی بود که منزلش در یک بلندی قرار داشت. یک روز صبح از منزل بیرون میآید و از بلندی سرازیر میشود، یک جمعیتی را میبیند که آنجا اتراق کردند و یک سر بر بالای نیزه است. لبهای سر خیلی آرام حرکت میکند. «والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم»، تو خودت را در گردانۀ این اراده قرار بده، دیگر کاری نداشته باش. خودِ خدا تو را به صراط مستقیم میبرد. صراط مستقیم در خودِ قرآن به عقاید حق، اعمال صالحه، و اخلاق الهی مسلک معنا شده و این مجموعۀ صراط مستقیم است: ایمان، اخلاق و عمل. کدام ایمان در اکمل بودن، کدام اخلاق در تمام بودن و کدام عمل در احسنِ عمل بودن، هم وزن ایمان و اخلاق و عملِ ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) است؟ طبق تفسیر صراط مستقیم، مقام عینیِ صراط مستقیم، وجود حضرت حسین (علیه السلام) است. تو بخواه، من تو را در گردانۀ ارادهام قرار میدهم، میبرم و به صراط مستقیم میرسانم. میبرم، به حسین میرسانم. وقتی یحیی حرّانی دید که لبهای سرِ بریده حرکت میکند، شگفتزده شد -یک یهودی را دارم میگویم، نه شما را- ببینید با یهودی چه میکنند! و با ما چه خواهند کرد! یحیی گفت: بروم نیزه که کوتاه است، گوشم را بگذارم کنار این لب و ببینم حرف میزند یا نه، لبها لرزش دارد! جلو آمد، اما جلویش را هم نگرفتند. نباید هم میگرفتند، چون خدا میخواهد هدایت کند و معنی ندارد که مانعی پیش بیاید. گوشش را گذاشت -خب یهودی حرانی عرب بود- دید که سر بریده آرام دارد میخواند: «وَ سَیعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ» ﴿الشعراء، 227) یهودی به خودش گفت: این سر خزینۀ اسرار است! چون سر بریده معنی ندارد که حرف بزند! سر بریده جان ندارد. این معلوم میشود یک جان الهی دارد که از سر جدا نشده است. حالا باید بروم و ببینم این سر کیست. پس به لشکر گفت: این سر کیست؟ آنها هم خیلی معمولی! چون خدا وقتی کسی را در او لیاقت نبیند، نمیخواهد! وقتی خدا آدم را نخواهد، آدم حالیش نمیشود و نمیفهمد! اگر خدا آدم را نخواهد، این حرفها را هم با دلیل قرآنی و روایتی بشنود، میگوید من باورم نمیشود. غیر از شماست، شما را خدا خواسته که راحت باور میکنید، قبول میکنید. این نخواستنِ پروردگار، عذاب عجیبی است و این خواستن، نعمت عجیبی است. صاحب این سر کیست؟ آنها گفتند: اسمش حسین است! (بارک الله به یهودی، بیشتر از آن بارک الله به ما) گفت: مادرش کیست؟ (عجیب است نپرسید که پدرش کیست! این باید خیلی چیزها از دامن مادرش به او منتقل شده باشد. گفتند: مادرش فاطمۀ زهراست. به آن که برایش کار میکرد، گفت: بدو، برو و شمشیر من را بردار و بیاور، شمشیر را گرفت و گفت: شما قاتل حسین هستید؟ من با جنگ با شما اهل نجات هستم. دوازده پانزده نفر را کشت و شهید شد. آنها رفتند و دیگران آمدند، همانجا دفنش کردند. الان آنجا شده کلید حل مشکلات؛ یعنی پیوند با ابی عبدالله، آدم را تبدیل به کلید میکند. ما جز تو یاور و یاری نداریم با یاریات، حاجت به دیّاری نداریم با لطف تو، با هیچ کس کاری نداریم چون با تو که باشیم، دنیا و آخرت داریم این «والله یهدی من یشا الی صراط مستقیم»؛ از من بخواه تا دستت را بگذارم در دست خودم و به صراط مستقیم برسانمت. حالا ما کِی خواستیم؟ والله ما طبق روایات پیغمبر در دنیا نخواستیم که دستمان را در دست ابی عبدالله بگذارند. پیغمبر فرمودند: «ان للحسین فی قلوب المؤمنین محبة مکنونه»، در رحم مادر عشق به ابی عبدالله را در دل مردم مؤمن قرار دادم. خیلی عجیب است خودمان نخواستیم، بلکه خدا خودش برای ما خواسته است؛ یعنی هم خودش خواسته و هم دارد ما را میبرد. عجب نعمتهایی ما داریم! یکی باید بیاید این نعمتها را به ما تذکر بدهد و یادمان بیاورد. پیغمبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) با روایاتشان مدام یادمان می آورند؛ چون خودمان محدود و گرفتار هستیم، بالاخره باید یکی بیاید و یادمان بیاورد که تو در چه جایگاهی هستی و چه دلی داری؟ و محتویات قلبت چیست و چه کسی اینها را در قلب تو ریخته است؟ «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّث»ْ ﴿ الضحی، 11)؛ بنشینید و از نعمتهای من حرف بزنید. یکی از بالاترین نعمتهای خداوند، وجود امام حسین (علیه السلام) است. ما داریم حرف میزنیم، یعنی داریم به این آیه عمل میکنیم. حالا دنبالۀ آیه، آیۀ دوم: «للذین احسنوا»، اختصاصاً برای کسانی که کار نیک میکنند، «للذین احسنوا الحسنی»، بهترین پاداش را که پُر و کامل است، برایشان قرار دادم. ما یک دورنمایی از بهشت قیامت را میتوانیم تصور بکنیم، اما کلمۀ دوم برای ما نامفهوم است. برای آنهایی که کار نیک میکنند، بهترین پاداش را قرار دادم؛ بعد از بهترین پاداش، «زیادة» و اضافهتر از بهترین پاداش را هم قرار دادم که ما آن را نمیدانیم، چیست! «لایرهب وجوههم قتر»، روز قیامت در چهرۀ اینها یک لکۀ سیاه نخواهد بود. نور محض است و ما چراغدان هستیم. نورش که برای خودمان نیست، بلکه ما فقط چراغدان هستیم. آن نوری که در ماست، در قیامت ظهور تام دارد و قیافه ما را پیغمبر میفرماید که مانند ماه شب چهارده در محشر نشان میدهد. این نور ابی عبدالله است و ما چراغدان هستیم. از خودمان نور نداریم و خدا یک نوری را در وجود ما و در این چراغ گذاشته است. «اما الآخرة فبنور وجهک المشرقه»، این از گفتار زین العابدین است که وقت دفن ابی عبدالله در قیامت، 124هزار پیغمبر وارد میشوند، دوازده امام وارد میشوند، اولیای خدا وارد میشوند؛ امام زین العابدین میگویند: تنها نوری که کل قیامت را اشراق میکند و نور میدهد، تو هستی. «و اما الآخرة فبنور وجهک مشرقه»، همانا اینان در قیامت با عزت کامل ایستادند و خواری ندارند: «اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون». چرا خدا نمیگوید: «اولئک اصحاب الجنات» و میگوید: «اصحاب الجنة»؟ این چه رمزی است؟ آیا حسینیها بهشتشان جداست و یک بهشت دیگر دارند؟ اولئک اصحاب الجنه، یک دانه بهشت است؛ در حالی که در آیات دیگر، جنات میگوید. یک دانه بهشت است و دلیلش هم آیۀ آخر سورۀ «والفجر» است که امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: در نمازهایتان بخوانید. این سوره اسمش «سورة الحسین» است! امام صادق (علیه السلام) میگویند: به خاطر آخرین آیهاش، آخرین آیه فقط گفتار خدا با ابی عبدالله است. «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی» را یکبار جبرئیل برای پیغمبر خواند که وحی بود و یکبار هم خود پروردگار کنار گودال خواند: «یا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِی إِلی رَبِّک» ﴿ الفجر، 27- 28). ارجعی الی ربک حسین من، آغوش خودم برایت باز است! ارجعی الی ربک! وای حسین! «راضِیةً مَرْضِیةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی» ﴿الفجر، 29)، نه در بین بندگان، «فی عبادی فادخلی جنتی»، بهشتم و نه جنات! در آیۀ سورۀ یونس هم میفرماید: «اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون». خب «للذین احسنوا الحسنی»، برای کسانی که کار نیک بکنند. کدام کار در بین کارهای نیک، در روایات ما افضل شناخته شده است؟ افضل قُرُبات تعبیر شده، یعنی بهترین کاری که وسیلۀ نزدیکی و قرب شما به پروردگار است. کار نیک خیلی داریم! از بهترین کارهای نیک، تشکیل جلسۀ عزا، گریه، پوشیدن لباس سیاه برای ابی عبدالله است که مسئلۀ گریه و لباس سیاه را دیروز کاملاً از روایات مهمترین کتابهایمان شنیدید و اطعام طعام برای ابی عبدالله. بله، این یک بهترین کار، افضل قربات است. فضیل بن یسار یکی از راویانی است که پانزده قرن است فقهای شیعه روی آن صددرصد حساب اطمینان و ثقه باز کردند. یک وجودی است که هیچ حرف ندارد و چه انسان والایی! خیال نکنید اینها تک انسان بودند. این نوع انسانها به وجود آمدنشان جریان دارد. خیلی امام صادق (علیه السلام) احترام برایش قائل بود. والله اگر امام صادق امروز وارد این جلسه شود، همانجوری که برای فضل بن یسار احترام قائل بود، برای شما هم احترام قائل است. دلیل دارم؛ چون امسال من دارم حرفهایم را بتون آرمه میکنم که بماند؛ چون نمیدانم در آینده چه میشود و تا کی هستم! میگوید وارد بر حضرت صادق شدم، امام صادق به من فرمودند: «تجلسونی و تتحدثون»، فضیل! شما شیعیان ما -چون تجلسون فعل جمع است- جلسه برپا میکنید؟ و در آن جلسه مینشینید، حرف میزنید؟ مطلب میگویید؟ معارف الهیه را بیان میکنید؟ «قلت نعم جعلت فداک». این روایت در کتاب قرب الاسناد است. کتابی که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی عاشق آن بود و زمان مرجعیتش از خطی بودن درآورد و چاپ کرد و کتاب بسیار مهمی است. «تجلسون و تتحدثون»، جلسه تشکیل میدهید که بنشینید و صحبت بکنید و حرف بزنید؟ «قلت قال نعم جعلت فداک»، فدایت بشوم دایم این کار را میکنیم و جلسه تشکیل میدهیم. (آن زمان که نمیتوانستند در مسجدالنبی تشکیل بدهند، در خانهها جلسه تشکیل میدادند). پس امام فرمودند: «فضیل احیوا امرکم»، این جلساتی که تشکیل میدهید، فرهنگ ما، شخصیت ما، حرفهای ما، افکار ما، رفتار ما را زنده کنید، دست به دست بگردانید، نگه دارید. فضیل، خودت میگویی ما شیعیان جلسه تشکیل میدهیم و دورِ هم مینشینیم و حرف میزنیم. همانا در آن جلسات، «احیوا امرنا»، همۀ امور ما را زنده کنید و نگذارید دشمنان این چراغ را خاموش کنند. خصوصاً در این زمان که هجوم به اهل بیت (علیهم السلام) و جلساتشان بسیار سنگین است. (پیش هر مرجعی هم میخواهید، من را ببرید. من در حدی میتوانم نظر بدهم. یکی از مراجع نوشته که من ایشان را در این حد میدانم که خودش استنباط احکام بکند، ولی من اهل استنباط و فتوا نیستم؛ اما پیش هر مرجعی میخواهید برویم تا من این نظرم را بگویم. خودم به مراجع گفتم و آنها سکوت کردند. الان تشکیل این جلسات و سخنرانیهای متکی به آیات و روایات، دیگر مستحب نیست؛ بلکه واجب است و ترکش هم حرام، منبر رفتن و آخر منبر «و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته» ظلم است، ظلمی بیّن. مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی، زمان خودشان در استفتائاتشان هست، میپرسند که منبر رفتن واجب است یا مستحب؟ اگر الان بودند، حتماً میگفتند واجب؛ اما آن زمان نوشتند مستحب، ولی این فتوای یک مرجع تقلید صد ساله است که شنا در فقه میکرده؛ ولی اگر آخوندی منبر رفت و منبرش مستحب بود، آخر منبر، ذکر مصیبت ابی عبدالله بر او واجب است و اگر روضه نمیخواند، منبر نرود و این کار را نکند. «فضیل احیوا امرنا»، تمام شئون ما را زنده کنید. «امرنا» نکره است؛ یعنی کل برنامههای ما را زنده کنید که یکیش هم، همین روضه خواندن است، گریه کردن است. «یا فضیل، رحم الله من احیاء امرنا»، از خدا برای کسانی که امر ما را برپا میدارند، طلب رحمت میکنم. دعای امام مستجاب است یا نه؟ آیا ما امروز رحمت شده از این جلسه بیرون میرویم یا نه؟ «یا فضیل، رحم الله امرنا، احیاء امرنا». به به از پایان این روایت! با آن مدرکش با این فضیل! با آن امام صادق! «یا فضیل من ذکرنا»، ذکر در لغت یک معنی اش، سخن گفتن است؛ نه یاد ذهنی، بلکه سخن گفتن. «من ذکرنا فذکر»، به پیغمبر نمیگوید به یاد بیاور، میگوید برو در بین مردم حرف بزن: «فان الذکری تنفع المومنین». یا فضیل من ذکرنا، کسی که خودش است و خودش در خانهاش است، در ماشینش است، در مغازهاش است، بنشیند حرف ما را بزند، خودش برای خودش ذکر مصیبت بخواند، دو خط شعر مصیبت برای خودش بخواند و گریه کند. این که من معنی میکنم، به قرینۀ جملۀ آخر معنی میکنم و درست دارم حرف میزنم. والله اضافه نمیکنم! « من ذکرنا»، کسی که بنشیند و خودش حرف ما را بزند، مسائل ما را بگوید که به سر مادر ما چه آمده؟ به سر پدر ما چه آمده؟ به سر ابی عبدالله چه آمده؟ خودش بنشیند و برای خودش بگوید. یا نه، «ذکرنا عنده»، عده ای نشستند و یک نفر شروع میکند به گفتن، مثل الان! الله اکبر! مردم، از کرم خدا تعجب نکنید! مردم، خزانۀ خدا پایان گرفتنی نیست: «یا من لا ینقص خزائنه». همانا کسی که حرف ما را نزد او بزنند، «فخرج من عینه مثله جناح زباب»، از چشمش به وزن پَر یک مگس اشک بیرون بیاید، فقط همین مقدار! معلوم میشود «ذکرنا عنده»، یعنی غیر از حلال و حرام ما، روضه هم بخوانند و مصائب ما را هم بگویند؛ چون بیان حلال و حرام و رساله که اشک نمیآورد. معلوم است امام دارد چه میگوید! «فخرج من عینه مثل جناح زباب»، به اندازۀ پَر یک پشه اشک از چشمش بیرون بزند! کنار ابی عبدالله تعجب نکنید، زشت است. «غفر الله له ذنوبه ولو کانت اکثر من زبد البحر»، این یک قطره اشک که میآید، خدا تمام گناهانش را -اگرچه بیشتر از کف روی آب تمام دریاها باشد- میبخشد. وای حسین! حالا همین الان، هرکس فکر میکند که هنوز گناهی بین خودش و خدا در پروندهاش است، بلند شود و بیرون برود! ماها را که آمرزیده! ماها گریهمان سیلوار است! امام حسین (علیه السلام) فرمودند: اسم این زمین چیه؟ گفتند: یابن الرسول الله، قاضریه. فرمودند: اسم دیگری هم دارد؟ گفتند: شاطع الفرات. دوباره پرسیدند: اسم دیگری هم دارد؟ گفتند: کربلا. پرسیدند: کربلا؟ گفتند: بله. دید ذوالجناح حرکت نمیکند، پیاده شدند و فرمودند: یک اسب دیگر بیاورید. آوردند، اما اسب نرفت! هفت تا اسب سوار شدند، ولی رد نشد. پس گفتند: بارها را پیاده کنید! بار گشایید شهیدان عشق کعبه همینجاست در ایمان عشق رونق دِیر و حرم از کربلاست جلوۀ باغ ارم از کربلاست تحفگر عرش برین کربلاست مهبط جبریل امین کربلاست کرب و بلا درس وفا میدهد تربت عشق است و شفا میدهد امام گفتند: خیمهها را بزنید! زینب کبری (سلام الله علیها) آمد جلو، گفت: حسین جان، وقتی اینجا رسیدیم، یک سرزمینی است که تمام وجود من را از هول و ترس و اضطراب و وحشت پر کرده، آیا پیاده شویم و بمانیم؟ خیلی زمین عجیبی است! امام فرمودند: خواهر من، وقتی با پدرم و برادرم در مسیر جنگ صفین از اینجا عبور کردیم، پدرم گفت: پیاده شویم و لشکر پیاده شد. خواهرجان، برادرم چهارزانو نشسته بود که پدرم آمد و سرش را روی دامن امام حسن گذاشت، خوابش برد. (دارد برای زینب میگوید) یک ساعت پدرم روی دامن امام مجتبی (علیه السلام) خواب بود، کم کم بیدار شد. سرش را از روی دامن که بلند کرد، نشست؛ فبکاء بکاء، چه گریهای کرد خواهر! مگر حالا گریه به بابا مهلت میداد! برادرم امام مجتبی گفتند: بابا این چه نوع گریهای است؟ این گریه دل سنگ را آب میکند! قلب ماها را دارد آتش میزند! فرمودند: حسن جان، من در خواب دیدم که این منطقه یک دریای خون است. حسن جان، داشتم به دقت این دریا را نگاه میکردم، دیدم حسینم در خونها دارد دست و پا میزند. حسن جان، دیدم حسینم دارد استغاثه میکند. استغاثه، یعنی فریادخواهی! یعنی در این دریای خون دارد میگوید: «هل من ناصر ینصرنی، هل من معین، هل من دابٍ یزب ان حرم الرسول». پس بیدار شدم. اما صحبتهای زینب ادامه پیدا کرد: ای مرا دلبر و دلدار، بیا برگردیم خیمه برپا مکن اینجا، بیا برگردیم دم به دم دشمن خونخوارتری میآید تا که فرصت بود ای یار، بیا برگردیم از نگاه همۀ زنهای حرم غم بارد تا نگشتیم عزادار، بیا برگردیم دشمن از دیدن عباس دلش میلرزد تا علمدار به پا هست، بیا برگردیم (تا علمش سرنگون نشده، بیا برگردیم! تا عملدار به پا هست، بیا برگردیم). یک یوسف مصر داشت که ثروتمندان و درباریان خریدارش بودند، اما یوسف فاطمه، خریدارهای تو میدانی چه کسانی هستند؟ سرِ بازار تو ای یوسف زهرا نبود غیر شمشیر خریدار، بیا برگردیم باغبانا به تو و تک تک گلهات قسم این گلستان شَوَدَش زار، بیا برگردیم اینجا هی گفت بیا برگردیم و نشد، اما روز یازدهم: حسین من به خودت قسم دلم نمیخواهد بروم! تو که هشت روز پیش میگفتی بیا برویم! به خودت قسم دلم نمیخواهد بروم! میخواهم اینقدر پیشت بمانم و در گودال گریه کنم تا بمیرم. بدنم بیفتد کنار تو! نمیخواهم بروم، اما دارند ما را میبرند. این مضمون برای یک شاعر آذری است. دارند ما را میبرند، یک لحظه حسین من، بلند شو و با این دو دست بریدهات برای من دعا کن که من با این زن و بچه، سالم به شام برسم! یک کسی به این شاعر گفت: اشتباه شعر نگفتی! دو دست بریده برای قمر بنی هاشم است. اما شاعر گفت: نه اشتباه نکردم! به برادرم گفتم که با دو دست بریدهات برای من دعا کن! مگر نشنیدی زینب کنار بدن، رو به پیغمبر کرد و گفت: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدما مقطع الاعضاء». |