به گزارش مسجدخبر؛ شهید سیدعلی اندرزگو در ۱۸ رمضان در سال ۱۳۱۸ شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. با وجود سختیهای معیشتی زندگی، به تحصیل پرداخت و علوم حوزوی را نیز فرا گرفت. وی در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و نتیجه این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش بسیاری داشت.
شهید اندرزگو فعالیتهای مبارزاتی خود علیه رژیم را از همان نوجوانی آغاز کرد و در ترور "حسنعلی منصور" نقش بسزایی داشت. با دستگیری همه همراهانش که در ترور منصور نقش داشتند، شهید اندرزگو زندگی مخفی خود را آغاز کرد و ساواک مدت ۱۵ سال سایهوار دنبال او میگشت. شهید اندرزگو، از اعضای شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه بود که تا پایان عمر مهمترین اشتغالش مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود، سرانجام پس از سالها مبارزه با رژیم پهلوی، در ۱۹ رمضان، مصادف با ۲ شهریور ماه سال ۱۳۵۷ در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید.
مبارز هزار چهره!
سرنوشت سید علی درست از ۱۶ سالگی تغییر کرد؛ از وقتی با حاج «صادق امانی» و اهالی گروه «فداییان اسلام» آشنا شد. سید نوجوان از همان موقع، لباس مبارزه علیه حکومت به تن کرد و ۸ سال بعد در درگیریهای ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ برای اولین بار دستگیر و زندانی شد. مشارکت در ترور «حسنعلی منصور»، نخستوزیر وقت، در سال ۱۳۴۳ را اما باید نقطه عطف فعالیتهای مبارزاتی او دانست، اتفاق پرسروصدایی که باعث شد گوش ساواکیها با نام سید علی اندرزگو آشنا شود و بعد از آن در هر ماجرای ضدحکومتی دنبال او بگردند. البته هرچه میگشتند، کمتر پیدا میکردند چون سید شجاع قصه ما، یک مهارت خاص داشت؛ تغییر چهره و هویت.
فرار به آغوش امام (ره)
«بخارایی»، «هرندی»، «نیک نژاد» و «امانی»، عوامل اصلی ترور منصور با تلاشهای همهجانبه ساواک دستگیر شدند و دادگاه نظامی هم حکم به اعدام آنها داد اما دست ماموران به سید علی اندرزگو نرسید. مدتها طول کشید تا ساواک توانست رد او را که مخفیانه در شهر قم زندگی میکرد، بزند. اما درست زمانی که ماموران آماده دستگیریاش بودند، سید علی باز هم آنها را ناکام گذاشت و فرار کرد و این بار خودش را به عراق رساند. تعقیب و گریزها هرچقدر سخت بود، اما اقامت در عراق برای سید حسابی شیرین شد وقتی توانست با امام خمینی (ره)، رهبر محبوب و در تبعیدِ نهضت ملاقات کند. شاید همین دیدارها هم بود که باعث شد سید علی برای مبارزه علیه حکومت پهلوی مصممتر شود و دوباره هوای وطن به سرش بیفتد.
یک گذرنامه با هویت جعلی، همان چیزی بود که توانست در سال ۱۳۴۵ او را به ایران برگرداند. مستقر شدن سید در قم همان و ازسرگرفتن فعالیتهای انقلابی همان. سید توانست ۴ سال به همین شیوه و با نام و نشانی جدید در کنار انقلابیون فعالیت کند اما بالاخره شست ساواکیها خبردار شد که کسی که در آسمانها دنبالش میگشتند، کنار گوششان در قم آزادانه مشغول فعالیت علیه حکومت است.
همه فکر میکردند کار این بهاصطلاح خرابکار دیگر تمام است اما مهارت در تغییر چهره، دوباره به کار سیدعلی آمد و کمک کرد او با نام و هویتی تازه، زندگی جدیدی را در تهران شروع کند. محله «چیذر»، هم پای او را به مدرسه علمیه باز کرد و هم شریک زندگیاش را سر راهش قرار داد. یک جمله، سرنوشت او و «کبری سیل سه پور» را در سال ۱۳۴۹ به هم پیوند زد. سید گفت: «من طلبهای هستم که نه کسی را دارم و نه مال و منالی. اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسمالله.» عروس خانم هم پذیرفت.
از مشهد تا افغانستان، از عربستان تا سوریه و لبنان!
تعقیب و گریزهای ساواک و سید علی اندرزگو و خلق شخصیت و چهرههای جدید توسط او همچنان ادامه داشت، زندگی در ظاهر ماجراجویانه اما بهشدت هدفمندی که پای او را در سال ۱۳۵۱ حتی به افغانستان هم رساند. مشهد، مقصد بعدی سید بود و با اقامت طولانی در آنجا، توانست تحصیلات حوزویاش را هم ادامه دهد. سید علی با زیرکی و شجاعتش چنان ماموران ساواک را به سخره گرفتهبود که در همان سالها موفق شد بیهیچ مشکلی ۲ بار به حج برود!
نوبت دومِ عمره برای سید اما با طرح و نقشهای خاص همراه بود. او از عربستان به عراق رفت و در نجف یک بار دیگر توانست به ملاقات امام خمینی (ره) برود. اما این پایان ماجرا نبود. هیچکس نمیدانست سید علی اندرزگو چه در سر دارد که به خاطرش حاضر است مخاطرات سفر به سوریه و لبنان را هم به جان بخرد. وقتی او در لبنان در یک دوره آموزش نظامی شرکت کرد، معلوم شد برای آینده مبارزاتش علیه رژیم، برنامه ویژهای دارد.
۱۹ رمضان، پایان باشکوه ۱۴ سال مبارزه مخفیانه
این بار بازگشت مخفیانه طلبه شجاع و خستگیناپذیر داستان ما به ایران، با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم در ماه رمضان ۱۳۵۷ مصادف شده بود. هیچکس نمیدانست سید با یک تصمیم سرنوشتساز به وطن برگشته؛ ترور شاه.
ماموران ساواک هم که دیگر نمیخواستند مقهور زیرکی اندرزگو شوند، قم و مشهد و تهران و تمام اشخاصی را که ممکن بود با او ارتباط داشتهباشند، دائماً زیر نظر داشتند.
بیست و سوم ماه مبارک رمضان، روز بزرگی بود که سید برای اجرای هدف مهمش برای خود تعیین کردهبود. همهچیز اما در روز هجدهم ماه مبارک تغییر کرد. در این روز سید علی در تماس تلفنی با یکی از دوستانش در تهران، به او خبر داد که فردا افطار، مهمان او خواهد بود؛ غافل از اینکه این مکالمه، شنونده دیگری هم دارد؛ ساواک.
غروب فردا، سید علی وقتی سر قرار رسید که ماموران ساواک محل را محاصره کردهبودند. زنده به دست ساواک افتادن، بدترین اتفاق برای سید بود. پس طوری از مخفیگاهش بیرون آمد که ماموران تصور کردند مسلح است و قصد تیراندازی دارد. اینطور بود که برای روانه کردن رگبار گلوله به سوی او تردید نکردند. سید اما در آخرین لحظات هم داغ بر دل ساواکیها گذاشت. او با آخرین رمقهایش، چند برگ از نوشتههای محرمانه دفترچه یادداشتش را در دهان گذشت و فرو داد تا به دست ساواک نیفتد.
نزدیک اذان مغرب بود که سید علی به آرزویش رسید و در نوزدهم ماه رمضان سال ۱۳۵۷، با شهادت افطار کرد تا اولین شهید رمضانی نهضت امام خمینی (ره) لقب بگیرد.
امام (ره) در بازگشت به کشور، خبر شهادت سید علی اندرزگو را به خانواده اش دادند
امام (ره) خبر شهادتش را داد
همسر شهید «اندرزگو» میگوید: «تا مدتها نمیدانستیم آقا شهید شده است. منتظر بودیم با امام (ره) به ایران برگردد. وقتی امام آمد، ما را خدمت ایشان بردند. امام (ره) خبر شهادت او را به ما دادند. باور نمیکردم، ولی امام تأیید کردند و فرمودند: سید بزرگوار شهید شده است.»
بعدها «تهرانی»، شکنجهگر ساواک، شیوه شهادت سید علی اندرزگو را بازگو کرد و مزار او را در قطعه ۳۹ بهشت زهرا (س) به خانوادهاش نشان داد.